خواب هایم بوی تن تو را می دهدنکند آن دورترهانیمه شب در آغوشم می گیری!؟
پشت این پنجره ها وقتی بارون میبارهوقتی آهسته غروب . تو خونه پا میذارهوقتی هر لحظه نسیم . توی باغچه ها میادتوی خاک گلدونا . بذر حسرت میکارهوقتی شبنم میشینه . رو غبار جاده هاوقتی هر خاطره ای تورو یادم میارهوقتی توی آینه . خودمو گم میکنممیدونم که لحظه هام . رنگ آبی ندارهتازه احساس میکنم که چشام بارونیه
معنی پیر شدن ماندن مردابی نیستپیرم اما بگذارید که جاری باشمکاری از پیش نبردم همه عمرولی شاید این لحظه نایافته . کاری باشمهمچنان طاقت فرسوده شدن با من نیستنپسندید که در لحظه شماری باشمهمه درد من این است که میپندارمدیگر ای دوست من . دوست نداری باشممرگ هم عرصه بایسته ای از زندگی استکاش شایسته این خاکسپ
هر چه میروم ........ نمیرسم !گاه با خود فکر میکنم نکند من باشم کلاغ آخر قصه ها !!!!